آرتینآرتین، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 27 روز سن داره

آرتین کوچولوی مامانی و بابایی

تولد یکسالگی آرتین خان

سلام 10 دی تولد آرتین بود که ما 3 نفره برگزار کردیم و 18 دی روز چهارشنبه مهمونی خانوادگی گرفتیم. آرتین هم پسر خوبی بود . البته چون زود میخوابید آخراش خسته شده بود ولی در کل خوب بود. کلی هم همه برای شاهزاده ما کادوهای خوشگل آوردن. دست همشون درد نکنه.تم تولد آرتین جونم باب اسفنجی بود . کارت دعوت ریسه عکس های ماه تولد که دوست عزیزم راحله جون زحمت کشیدن گیفت تولد کیک خوشمزه به به میز شام(فسنجون-پیراشکی و مافین گوشت و قارچ-سالاد الویه- سالاد لبو و سالاد فرانسوی- سالادکلمو دسر و...) کادو مامان و بابا به آرتین خوشگلمون کادو مامانی و بابایی (خانوادهمامان) کادو دایی رضا ...
14 ارديبهشت 1393

بدون عنوان

سلام به آرتین کوچولو و دوستای گلمون بعد 4 ماه تاخیر در آپ کردن وبلاگ آرتین اومدم با کلی حرف و عکس. به چند دلیل دیر اومدم اول اینکه آرتین خان کل وقت مامانیشو پر کرده و نمیخوام این لحظات شیرینو از دست بدم. دوم اینکه بعد تولد آرتین ما یه مسافرت رفتیم و بعدشم تا عید هی مریض میشد سرما میخورد. تولدشو 18 دی گرفتیم حدود 20 تا مهمون فامیلای نزدیک بودن. ولی هر کاری تونستم کردم تا این روز خاطرش برامون بمونه. یه سری عکسای قبل تولد رو میزارم و تو پست بعد عکسای تولد. آرتین در حال بازی                            ...
13 ارديبهشت 1393

آخرین روز سال اول و عکس های آتلیه 8 ماهگی

سلام قند عسلم!   امروز 365 روزه که آرتین قدم های کوچولوشو گذاشته روی زمین. خدایا شکرت به خاطر این نعمت بزرگ.چقدر خوبه که هستی . هر روز خدارو شکر میکنم که تورو به ما داد. امروز آخرین روز سال اول زندگیته عزیزم.پارسال این موقع ها آخرین روز دو نفره من و بابایی بود خیلی خوشحال بودیم که بعد از نه ماه که تو دلم بودی میای و میبینمت. همش یاد پارسال میوفتیم. چه روزهای خوبی. یکساله که ما انگار تو بهشتیم با وجودت قشنگم. هر چی بگم از این لذت بودنت کمه. امسال تولدت رو یک هفته دیرتر میگیریم چون تو ماه صفر و شهادته. قراره 18 دی یه تولد کوچولو و خوشگل بگیریم. آتلیه هم بردمت و ازت عکس یکسالگی انداختیم. یکسری هم عکسای 8 ماهگیته که الان میزارم و عکسای ...
9 دی 1392

اولین یلدای ما با آرتین

امروز 1 دی هست و دیشب شب یلدا بود و خونه مامان بابایی بودیم و کلی هم خوش گذشت آرتین که خیلی خسته شد دلش میخواست بخوابه. آتنا و عمه جون هم بودن که عمه تازه مریضیش خوب شده بود و فکر میکردیم اتنا هم بگیره که نگرفته بود و امروز عمه جون زنگ زد که آتنا هم گرفته پس ممکنه آرتین هم آبله مرغان بگیره. خیلی نمیترسم چون پزشک آرتین گفته از یک تا 5 سال اگر بگیرن بهتره با چند تا تمام میشه. بابایی آرتین هم نگرفته و ممکنه هر دو با هم بگیرن. خلاصه شب یلدا هم زیاد عکس ننداختیم. امشب هم قراره بریم خونه بابایی و مامانی مامان و یه شب یلدای دیگه داشته باشیم. اگه عکس انداختیم بعدا میزارم عکساشو. الان از خونه دوستم اومدم و عکسای آتلیه که چند ماه پیش انداختیمو گرفتم...
1 دی 1392

بدون عنوان

امروز آرتین گلمون 11 ماهو 14 روزه شده. فدات بشم که روز به روز بزرگتر میشی و دیگه تا 16 روز دیگه بادوران نوزادی خداحافظی میکنی و وارد نوپایی میشی. دو هفته هست که عمه مریم مریض شده و آبله مرغان گرفته و ما نتونستیم ببینیمشون. الان هم آتنا جون تب داره و شاید بگیره. امیدواریم تا تولد آرتین خوب شده باشن. آرتین که خیلی دلش تنگ شده.عمه و آتنا و عمو محمودم میگن خیلی دلشون تنگ شده. خدایا ممنون به خاطر این همه خوشبختی که با وجود آرتینم هزاران برابر شد. مامانی بالاخره یکم زرنگ شدم و برات عکساتو خوشگل کردم و تو پست بعدی میزارم.  
24 آذر 1392

11ماهگیت مبارک عزیزم

سلام آرتین قشنگم! اول از همه بگم امروز آرتینم ١١ ماهو یک روزه شد. ١١ ماهگیت مبارک عزیزم. برات دارم تدارک اولین تولدت رو میبینیم. البته بعد ماه صفر که تقریبا  ٢روز به آخرش تولدته. و ما هم دوباره عزادار شدیم و عموی من به رحمت خدا رفت. امیدوارم خدا همه رفتگان رو بیامرزه. هر روز یه کاری میکنی که برای ما تازگی داره. همش تا بیداری راه میری و میری این طرف اون طرف. کلمات جدید میگی. تازگیها اگه از جایی یا چیزی خوشت نیاد اعتراض میکنی و یه سری حرفای نا مفهوم میزنی خیلی بانمک شدی. طوری که دیروز بابایی اعتراضتو دید گفت وای دلم میخواد دوباره ببینم چطوری اعتراض میکنی. وقتی هم در خونه باز میشه ومیخوایم بریم بیرون جیغ میزنی و از اینکه صدات در میاد خوش...
11 آذر 1392

6تا 10 ماهگی آرتین خوشگل مامان و بابا

سلام پسر خوشگلم بعد از 4 ماهونیم اومدم وبلاگتو آپ کنم. 3 بار هم اومدم تو این دو هفته که نتم قطع میشد. عزیزم(مادربزرگ مادریم) مریض بود و بعد در 17 تیر به رحمت خدا رفت و ما خیلی ناراحت بودیم. روزهای سختی بود. عروسی عموحمید و دختر خاله مامانی هم از 5 شهریور افتاد 5آبان. عروسی هم رفتیم. تو این مدت هم خیلی شیطون شدی. تو ماه تیر یاد گرفتی خودت بشینی. بعد هم سینه خیذ رفتن به سمت عقب و بعد هم تند تند چهاردست و پا رفتی. از وقتی چهار دست و پا میری خیلی خسته میشی ولی همه خونه رو زیر پا میزاری.میری تو آشپزخونه در کابینتارو باز میکنی چیزایی رو که توشه میریزی بیرون. میری جلو تلویزیون و می ایستی و کشوهاشو میکشی بیرون و چیزای توشو میریزی بیرون. کلمه ها...
30 آبان 1392