آرتینآرتین، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 21 روز سن داره

آرتین کوچولوی مامانی و بابایی

5ماهو 24 روزگی آرتین و خوردن اولین غذا تو هفته گذشته

سلام  آرتین خوشگلم   چند وقته تنبل شدم زود به زود نمیام آپ کنم. همشم که با کوچک کردن سایز عکسا مشکل دارم. خیلی عکس داری. چون دوربین نیمه حرفه ای هست باید سایزشو کوچک کنم که گاهی کامپیوتر سیو نمیکنه . نمیدونم دلیلش چیه. حالا بازم سعی میکنم. تو این چند روز تیم ملی راه یافت به جام جهانی برزیل. ما هم که خوشحال شدیم. اون روزو رفتیم بیرون . توهم که خوابت میومد همش میخوابیدی وقتی بیدار میشدی با تعجب همه جارو میدیدی. یه بار یه ماشین کنارمون ایستاده بود تا تورو دیدن همشون جیغ زدن وای اینو ببین چه نازه. که تو هم از بس تعجب کرده بودی خشکت زد. همه خندشون گرفت. خلاصه شب خوبی بود ٣ ٤ ساعتی بیرون بودیم. از این هفته فرنی رو شروع کردم چ...
3 تير 1392

5 ماهگی آرتین و شیرین کاریاش

سلام هیچوقت اینقدر طولانی نشد آپ کردنم. دوستای گلم ممنون از همتون که برای ما پیغام گذاشتین. تو این ٥ هفته که نتونستم بیام اول همسرم سرما خورد بعد خودم . که هنوزم صدام گرفته و طولانی شده. یکی دیگه از دلایل دیر آپ کردنم هم اینکه مامان بابای خودم اساس کشی داشتن و اومدن خیلی نزدیک به ما. دو هفتشو به خاطر همین نیومدم. البته از وقتی اومدن دیگه من کمتر خونه هستم.خاله مونیکا هم مشغول امتحانای آخر ساله. الانم ساعت ٥و٣٠ صبحه روز شنبه ١١ خرداده.هنوز چند ساعتی از تمام شدن ٥ ماهگی آرتین جونم نگذشته. خیلی ناز شده. هر روز جذابیتش برامون بیشترمیشه. خیلی مادر بودن حس خوبیه. از شیر دادن گرفته تا حمام کردنوگردش بردنو ... شده همه زندگیمون. آرتینم خیلی ...
11 خرداد 1392

بدون عنوان

یکی از بهترین روزای زندگی هر کسی روز ازدواجشه. برای ما هم همینطور بود. ٢٩ فروردین ٨٨  ما وارد کلبه عشقمون شدیم و سفر دو نفرمونو آغاز کردیم و حالا بعد ٤ سال چهارمین سالروزپیوندمونو با پسرمون جشن گرفتیم. همسر مهربانم تو با همه چیز من آمیخته ای. امیدوارم پنجمین بهار زندگیمونو در کنار هم با وجود آرتین خوشگلمون شادتر از قبل شروع کنیم.
3 ارديبهشت 1392

بدون عنوان

همیشه به قداست چشم های تو ایمان دارم                                                                           چه کسی چشمهای تورا رنگ کرده است     چه وقت دیگر گیتی تواند چون تویی خلق کند؟             &nb...
3 ارديبهشت 1392

هفته 29 و سیسمونی پسرمون

سلام گل پسرم امروز 29 مهر هست و من بعد یکماه اومدم برات از این یکماه بگم. همش مشغول خرید بودیم با مامانی و مونیکا جون. اتاقتم بابایی تمیز کرد و سرویس خوابتم اومد و ما کلی ذوق کردیم. همرو بابایی برات چید. منم چیزایی که خریدیمو مرتب کردم. بابایی کلی کار کرد کالسکه و روروئکو... رو وصل کرد اتاقت خیلی خوشگل شده. هنوز پرده و فرش و لوستر مونده برات بخریم. دارم میگردم تا بهترینشو بخریم برات. تا دو هفته دیگه کارام تموم میشه و یه مهمونی کوچولو هم میگیریم. الانم که حسابی تو دل مامانی خوش میگذرونی دیگه ساعت خوابت تنظیم شده. با هم تقریبا میخوابیم با هم بیداریم عزیزم. بعدا عکس از اتاقت میزارم. مامانی هنوز اسم قطعی برات انتخاب نکردیم. هر روز تغییرش دا...
25 فروردين 1392

بستری شدن پسر گلمون بعد تولد و عوض شدن اسمش

سلام ما اومدیم بعد ٣٨ روز. تو این مدت خیلی اتفاقا افتاد که فکرشم نمیکردم. روز ١٠ دی بعد زایمان گل پسرم سخت نفس میکشید بردنش بستری کردن یک روز بعد هم تا روز ٧ برای زردی .ما با رضایت آوردیمش خونه و ٣ روز دستگاه گرفتیم روزای سختی بود همش تو اتاق حبس بودم بیشتر شبا تا صبح گریه میکرد آرتینم . و روزا کم و بیش میخوابید. همش دکتر و آزمایش . تا اینکه روز ٢٠ تولد دکتر نریمان به ما گفت همه اینها طبیعیه و از اون به بعد یواش یواش هم من آروم شدم هم آرتین. تا روز ٢٦ خونه مامانم بودیم و بعد اومدیم خونه. آرتین خیلی بهتر شد. الانم که دیگه خداروشکر همه چی خوبه . فقط هر روز یه ٤ یا ٥ ساعت بد داره که همش گریه میکنه و بی قراره. هفته دیگه هم وقت ختنه گرفتم ...
25 فروردين 1392

3ماهگی آرتین جونی و اولین روز طبیعت گردی در 13 بدر

پسر گل ما 10 دی بدنیا اومد و 10 فروردین 3 ماهه شد. از روز اول تا 3 ماهگی خیلی تند بزرگ شدی هر روز صورت ماهت خوشگلتر داره میشه. موهای گل پسرمون کم کم داره میریزه. هر کی میبینه فکر میکنه ما بردیمش آرایشگاه و مدل آلمانی زدیم. آخه بیشتر کنارای سرش ریخته. کلی کارای با مزه هم میکنه. مثلا: صداهای جیغ مانندی از خودش درمیاره که گاهی خودشم میترسه یا گلوش میگیره و به سرفه میوفته. خیلی بامزه میخنده دیگه کم کم خنده هاش صدا هم داره. دهانشو کامل باز میکنه. غلتم که میزنه جیغ میزنه. همشم داره دنبال دستش میگرده یا به مشتای کوچولوش نگاه میکنه که کدومو بخوره. تو خوابم در حال خوردن مشتشه. (چند روز پیش ساعت 4 صبح بابایی گفت بیدار شده بود دید صدای مل...
14 فروردين 1392