آرتینآرتین، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 30 روز سن داره

آرتین کوچولوی مامانی و بابایی

بدون عنوان

      سلام. بالاخره ما برگشتیم. با کوچک کردن عکس با موبایل مشکل داشتم که حل شد. آرتین جونم ۳ سالو ۴ ماهه میشه ۴ روز دیگر. اینم یک عکس از آرشیو  عکسای فروردین ۹۵ ...
6 ارديبهشت 1395

بازگشت مامان وآرتین بعد از مدتها به نی نی وبلاگ

سلام خوبین نی نی وبلاگی های عزیز؟ بعد از مدتها ما اومدیم به وبلاگ آرتین و ازین به بعد دوباره اینجا فعال میشه و همه عکس ها و خاطرات و روزمرگیهای مامان با با و آرتین اینجا ثبت میشه.  آرتین دیگه تا چند روز دیگه شمع ۳ سالگیشو فوت میکنه. خدارو شکر پسرم خیلی باهوش و خلاقه. از اول همیشه کارهاشو خودش انجام میداد. از بعد از یکسالگی لباس ووکفششو کاملا خودش تنش میکرد والان که نزدیک ۳ سالگی هست کاملا تا پلیورشم خودش تن میکنه و در میاره . شعر میخونه و همیشه کارهای همرو تقلید میکنه . یه مدته ترسو شده که کاملا به خاطر سنشه. خیلی راحت از پوشک گرفته شد والان ماههاست شب وروز خودش میره دستشویی. بعد از اینکه خودش از پوشک گرفت خودشو روزها. یکهف...
2 دی 1394

19 ماهگی ارتین شیرین زبونم

سلام آرتین جونم نفسم این روزهای گرم تابستون چقدر تند اومدن و دارن میرن . امروز که 21 مرداد هست دیگه چند روزیه افتادیم تو سرازیری تابستون. بیشتر روزها رو خونه هستیم و عصرمیریم یا خونه مامانی آرتین یا پارک. ماه رمضان که خیلی شبها میرفتیم پارک تا 2 شب کلی هم خوابمون به هم خورد الان چند وقتیه خواب آرتین خان تنظیم شد و زودتر میخوابونیمش. این وروجک بازم کلمات جدید یاد گرفته. البته دیگه خودش کلمات رو تکرار میکنه. مثلا من میگم پارک  میگه باپ یا باف. خیلی بانمک شده. همش دنبال سر در آوردن از همه جاست. کلمه در رو هم خیلی استفاده میکنه. مثلا از بیرون میایم لباسامونو میگه در یعنی در بیارین. کاربرد دیگش برای در خونه باز کردن در ظرف یا کابینت. کلا ...
21 مرداد 1393

عکس های تیر و مرداد 93 و واکسن 18 ماهگی

یکسری عکس از روزهای تیر و مرداد 93 اینم یه روز تعطیل پیک نیک رفتیم و اون نی نی نازم بیتا خوشگله دختر دایی بابایی آرتین مسواکزدنم دوست داره 16 تیر واکسن 18 ماهگی رو زدیم و 24 ساعت آرتین نمیتونست پاشو تکون بده. آرتینی که یک لحظه نمیشست همش یک جا خوابیده بود و درد میکشید. خدارو شکر تا 6 سالگی دیگه تمام شد بازی های پدر و پسر ...
30 تير 1393

شمال

سلام آرتین قشنگم . کوچولوی من ما تعطیلات وسط خرداد یکبار با خانواده بابایی و بعد هم 3 هفته بعد اوایل تیر با خانواده مامانی رفتیم شمال. هر دو بارشم خوش گذشت ولی بار اول شب اخر پشه ها بد جوری آرتینو نیش زدن. چند تا فقط چشمشو زدن که تا چند روز یکی از چشم هاش به سختی باز میشد. اینم یکسری عکس ازین سفر ها. بابایی ساحلو پر کرده بود از اسم ارتین قشنگم آرتین و عمه ها اینجا هم رستوران خیلی خوشگل  با غذاهای خیلی خوشمزه بود که رفتیم و حسابی تو محوطه زیباش عکس انداختیم بابایی و مامانی آرتین   این پسر پسر دایی بابایی هست که علی کوچولو خیلی مهربون بود و همش آرتینو میبوسید ...
30 تير 1393

اردیبهشت 93 (18و17 ماهگی)

سلام آرتین جونم. من تنبل نشدما که دیر وبلاگتو آپ میکنم. از بس شیرین هستی و یک کمی هم شیطون ماشائالله من ترجیح میدم تا میتونم وقتمو نو با هم بگذرونیم خیلی هم خوش میگذره. خیلی شیرین حرف میزنی. عاشق پارک هستی و همش میگی بریم باپ. دیگه اینکه هر کی میره حمام میری پشت در و در میزنی و همزمان میگی درررر و حموووو . چند باریه میخواستم روروئکتو که زیاد ازش استفاده نشد جمع کنم اومدیو یه کارایی کردی که این کارو نکردم.مثلا یکیش همین عکس که وقتی جمع کردیمش تا بابایی بزاره تو کمد اودمی بزور رفتی توش و آهنگ میزدیو برای من قیافه هم گرفتی عزیزم. قربونت برم که اینقده شیرینی. اینم هندونه های آرتین که عاشقشونه. آرتین هر میوه جدیدی میاد رو دوست داره. م...
30 تير 1393

چند تا عکس از 16 ماهگی آرتین جون

باران جون و غزل جون دخترای دوست های مامانی بیتا جون دختر دایی بابایی که اومده بودن عید دیدنی و با هم ماشین بازی میکردیم تولد مامان و بابا که با دایی جونم عکس انداختم برای اولین بار که مامان بابا منو بردن سرزمین عجایب و منم همش از همه چی میترسیدم و میزدم زیر گریه. مامانم همش فیلم میگرفت به جای عکس انداختن بعدا دید 2 تا عکس بیشتر نداره بزاره تو وبلاگم. من و خاله مونیکا  در سرزمین عجایب اینم منم تو بالکن   ...
5 خرداد 1393

نوروز 93 و سیزده بدر

نوروز 93 با مریض شدن مامانی شروع شد. تا 4 روز اول  دکترو سرم و دارو. بعد عید دیدنی و در آخر هم 13 بدر که با مامانی و بابایی مامان و خاله جون رفتیم تو باغ های بالای سوهانک خیلی خوب بود. هفت سین آرتین کوچولو روز اول فروردین باهفت سین خونمون قبل مهمونی خونمونو بهم میریزم بعد با خوشحالی میریم مهمونی سیزده بدر اول با ماشین خودم  رفتم ددر اینم با ماشین بابایی عکس خانوادگیمون تو 13 بدر اینم افتخار به مامان بابام دادم باهاشون عکس انداختم اینجا هم تنهایی آخراش دیگه خوابم گرفت حال نداشتم بلند شم ...
5 خرداد 1393

سفربه قشم

سلام گل پسرم امروز میخوام با تاخیر عکسای مسافرتمون به قشم رو بزارم. 10 بهمن 92 ما رفتیم قشم سه نفری. خیلی خوش گذشت البته اونجا روز دوم تب کردی و وقتی برگشتیم سرماخوردی و تا شب عید ویروس های مختلف گرفتی. 3 کیلو وزن کم کردی ولی بعدش بهتر شدی. رفتو با قطار رفتیم و برگشتو با ماشین خودمون و سهررز تو راه بودیم چون زمستون بود و جاده ها خطرناک 2 شب تو راه موندیم. یک شب شهر بابک یک شب هم اردستان. وقتی هم رسیدیم تهران برف سنگینی اومده بود. اینم عکسها. البته کم عکس انداختیم و بیشتر گشتیمو خرید کردیم. رفتیم دلفینهارو ببینیم که تعطیل بود چون هوا طوفانی بود   اینم همونجا با مامانی اینجا تو ماشین لالا بودی بازم تو صندل...
5 خرداد 1393