آرتینآرتین، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 4 روز سن داره

آرتین کوچولوی مامانی و بابایی

غلت زدن آرتین جونی

آرتین خوشگلم سلام!   عزیز دلم امروز ٨٦ روز از قدم گذاشتنت تو این کره خاکی میگذره. خیلی روزای سختی بود. خدارو شکر یکماهت که گذشت بهتر شدی و همانطور که دکتر نریمان گفت تا ٧٠ روز نی نی ها گریه شدید دارن تو هم بعد ٧٢ روز بهتر شدی. من و بابایی دیگه داریم ازین لحظات شیرین لذت میبریم. خانواده من و بابایی هم همینطور. هر روز شیرینتر از قبل میشی. امروز دوشنبس و ساعت ٧ صبح بعد شیر خوردن خوابیدی و من صبحانه خوردم تا ٩و٥٠ داشتم باتل حرف میزدم دیدم یکدفعه صدای گریت میاد . با بابایی تو اتاق خواب بودی اومدم دیدم وای پسرم غلت زده و صورتش رو بالشه. از خوشحالی زودی بغلت کردمو بوسیدمت و بابایی هم بیدار شده بود قربون صدقت میرفتیم . خیلی دوستت داریم ما...
6 فروردين 1392

آخرین روز 91 و تحویل سال

سلام آرتین جونی امروز ٣٠ اسفند ٩١ هست و آخرین روز سال. ٢ ساعت به سال تحویل مونده. عزیزم با هم رفتیم حمام و لباسای خوشگلتو پوشیدی و الان خوابی تا سر سال تحویل بیدارت کنم. ساعت تحویل ساعت١٤و٣١ دقیقه و ٥٦ ثانیه روز چهارشنبه٣٠ اسفند  هست. اولین عید نوروز که آرتین جونم میبینه. اولین بهار زندگیت مبارک عزیزم. برات یه سفره هفت سین جدا چیدم که عکسشو بعدا با خودت میندازمو میزارم. امروز 80 روز از تولد پسر خوشگلم میگذره. دیشب چهارشنبه سوری بود و همه مشغول بودن. من و تو هم از پنجره بیرونو نگاه کردیم. سرو صدا هم که خیلی زیاد بود نتونستی خوب بخوابی از صدا ها میترسیدی عزیزم. در هر صورت این سال گذشت برای ما خیلی خوب بود چون اول این سال اومدی تو...
30 اسفند 1391

اولین عکس آرتین

آرتین کوچولوی ما روز 10 دی ماه 91 با وزن 3530 و قد 50 سانتیمترساعت 9:20 دقیقه در بیمارستان چمران قدم های کوچولوشو به این دنیا گذاشت و شد نفس منو باباییش.این اولین عکس آرتین بعد از تولده که باباییش ازش گرفته. ...
23 اسفند 1391

دو ماهگی و واکسن زدن فسقلی

سلام آرتینم قشنگ مامان 10 روزه نیومدم برات چیزی بنویسم. بعد از افتادن حلقه که روز 8 ختنه بود مامانی رفت خرید و تو پیش بابایی و عمه مریم موندی. خیلی هم گریه کردی. منم نمیدونستم ناراحتی هر چی زنگ میزدم بابایی میگفت خوابی و اذیت نمیکنی تا من راحت خرید کنم وقتی اومدم دیدم داری گریه میکنیو یه کوچولو شیر خوردیو تو بغلم خوابیدی از ساعت 5 تا 10 شب. حتما دلت برای مامانی تنگ شده بود منم همینطور. یه بارم پیش مامانی من موندی من با خاله مونیکا رفتم خرید.دست عمه جونو مامانی منو باباییت درد نکنه. امروزم که 62 روزه شدی و واکسن دو ماهگیتو زدیم. وقتی داشتم آمادت میکردم بغض کردی خانم دکتر گفت مگه میفهمه . گفتم آره پسرم از وقتی ختنه شده از غریبه ها میتر...
12 اسفند 1391

بدون عنوان

سلام وروجک مامانی نفسم امروز ٥٢ روزه شدی. و ٨ روزه ختنه شدی اولش خیلی سخت بود ولی با اینکه حلقه هنوز نیوفتاده ٣ روزه بهتری. سرماخوردگیتم بهتر شده بود ولی از دیشب دوباره برگشته انگار شدید شده. نزدیک عیده و همه مشغول خرید و خونه تکونی ولی تو وروجک نه وقت خرید برای من گذاشتی نه خونه تکونی. یه بار با خاله مونیکا رفتم و مامانی تو رو نگه داشت ولی هیچی نتونستم بخرم از بس سخت میتونم چیزیو انتخاب کنم. لباسی رو هم که تو سیسمونی برات خریده بودیم که عید بپوشی الان اندازته و تا یک ماه دیگه کوچولو میشه. مجبورم برای تو هم بازم برم خرید. وقت هم که کمه . قراره یه روز بزارمت پیش مامان بابایی یا عمه مریم و برم خرید برای تو و خودم. چه زود سال ٩١ گذشت. اولین...
2 اسفند 1391

بدون عنوان

سلام آرتین مامان و بابا هر روز که میگذره بیشتر من و بابایی رو میشناسی. امروز ٤٨ روزه شدی مامانی. با چشات مارو دنبال میکنی. میخندی گاهی تو خواب گاهی بیداری. وقتی صدای مامانی منو پشت تلفن میشنوی خیلی دقت میکنی و میخندی. صدای خاله مونیکارو هم میشناسی. همش دوست داری یکی باهات بازی کنه. روزای خیلی سختش داره تموم میشه. دیگه حلقه ختنتم بیوفته و واکسن دو ماهگیتم بزنی راحت میشی گلم. نزدیک عیده. اولین عید ٣ نفری خانوادمون. من و تو و بابایی. ...
28 بهمن 1391

مشرف شدن آرتین کوچولو به دین اسلام

سلام آرتین مامانی و بابایی   روز 25 بهمن پسر گلم ختنه شد.45 روزگی. دل ما هم براش کباب شد. وقتی بردمت لباساتو در آوردم بری تو اتاق عمل تازه بیدار شده بودی. منو بابایی بیرون منتظر موندیم. دو تایی صداتو میشنیدیم همش دعاد میکردیم زودتر تمام بشه. وقتی آوردنت و بابایی بغلت کرد با نگاهات به ما میگفتی که چرا منو تنها گذاشتین. خیلی شب و روز سختی بود. الانم روی پاهام گذاشتمت.خیلی کم میخوابی. 1 روز و 1 شب گذشته هنوزم سختته . دیروز روز ولنتاین هم بود . ولنتاینت مبارک. ...
26 بهمن 1391

فقط 1 روز مونده

آریان جونم سلام فقط یک روز مونده ببینیمت. دیگه امروزشنبه 9دی آخرین روز دو نفری بودن منو بابایی هست. خدا کنه فردا راحت بیای دنیا . خوشحالم که اولین کسی هستم میبینمت و تو هم اول مامانی رو میبینی. دیشبم حسابی تو دل مامانی تکوناتو خوردی دیگه فهمیدی باید خونه کوچولوتو ترک کنی بیای پیش ما. برای دیدنت همه لحظه شماری میکنن. امیدوارم هم ما پدرو مادر خوبی برای تو باشیم هم تو برای ما. البته من و بابایی کلی برات برنامه های خوب داریم تا تو رو به بهترین نحو بزرگ کنیم تا بشی افتخار ما.                            ...
9 دی 1391

انتظار های آخر

سلام آریان گلم!   تو این دو سه هفته هر کاری کردم عکسای سیسمونی رو بزارم چون حجمش زیاد بود نشد. ایشالا میزارمشون. هر هفته سه شنبه ها روز خوبی بوده چون هم یک هفته دیگه تموم میشده هم پیش دکتر میرفتیم. خداروشکر همه چی خوبه و تو سونو قدت که خیلی بلند بود و موهای خوشگل و پرتو دیدم. هر بارم میریم دکتر خانم دکتر میگه چه قد بلندی داره این پسر کوچولو. معاینه که میکنه با پاهای کوچولوت محکم میزنی به دست خانم دکتر که باعث خندمون میشی. شیطونم که هستی. دیگه چیزی نمونده 10 دی قرار شد ساعت 8 صبح بیمارستان باشیم تا دیگه بیای پیشمون. اول دوست داشتم 5 دی تولد مسیح بغلت کنم ولی خانم دکتر گفت اگه 10 دی باشه بهتره ریه هاتم کاملتر میشه. همه دارن انتظ...
1 دی 1391